معنی پراکندگی و تفرق
حل جدول
عربی به فارسی
پراکندگی , تفرق
فرهنگ فارسی آزاد
تَفَرُّق، پراکنده شدن، پراکندگی و پریشانی،
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
تفرق. [ت َ ف َرْ رُ] (ع مص) پراگنده شدن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پراگنده گردیدن و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تجمع. (اقرب الموارد):
جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف
موران باپرندو سپاه پرن نیند.
خاقانی
|| جدا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- تفرق اتصال، به اصطلاح طبیبان بمعنی زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گسستن پیوسته ای اعم از دریدن، شکستن و شکافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- || جدا شدن چیزی از دیگری یا به بریدن یا به گسستن و امثال آن. (یادداشت ایضاً).
پراکندگی
پراکندگی. [پ َک َ دَ / دِ] (حامص) پراگندگی. پریشانی. تفرّق. تفرقه. تشتت. شمل. تَذعذع. تبدد. شتات. شَت ّ. (منتهی الارب). شَعَث. (دهار) (منتهی الارب). افتراق. نَشر. انتشار. تَقعقع. (منتهی الارب). استشتات: و داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی. (تاریخ بیهقی).
دل و کشورت جمع و معمور باد
ز ملکت پراکندگی دور باد.
سعدی.
ز لب دوختن غنچه را زندگیست
چو بشکفت زان پس پراکندگیست
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی.
امیرخسرو.
دو دل یک شود بشکند کوه را
پراکندگی آرد انبوه را.
؟
مترادف و متضاد زبان فارسی
افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه، افشان، نثار، انفکاک، پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی، پریشانی، نابسامانی، انتشار، شیوع، پخش، تواری،
(متضاد) جمعیت
تفرق
ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکندهدلی، پراکندهسازی، پریشانی، جدایی،
(متضاد) تجمع، پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن،
(متضاد) متحد شدن، جمعشدن
فرهنگ معین
(تَ فَ رُّ) [ع.] (مص ل.) پراکنده شدن، جدا شدن.
فرهنگ عمید
پراکنده شدن،
پریشان گردیدن،
جدا شدن،
معادل ابجد
1093